Tuesday, July 24, 2007

ابر بی باران


لاله چمن دیده بر آسمان بلند
از فراز خروارها کوه
ابری آهسته آید به این سو
لب تشنه غنچه در انتظار باران
سایه ابر اوفتاد بر قامتش
حتی قطره ای آب نامد به چشم
ابر امید همچو خیالی گذرا
حلاجی گشت در میان آسمان
چشمه ای جوشید از تخته سنگ
کز گل نداشت هیچ با او سخن


2 comments:

کاوه ستایش said...

هی سلام تو هم مثل من غمگینی
نمیدونم چیه این غم که با ما میمونه
شاید اون هم مثل ما تنهاست
میخونم نوشته هات رو
تو هم خط خطی های منو ببین
http://royayeazadi.blogspot.com/

parisa said...

نه در رفتن حركت بود
نه درماندن سكوني.

شاخه ها را از ريشه جدايي نبود
و باد سخن چين
با برگ ها رازي چنان نگفت
كه بشاید...
شعرهای قشنگی گلچین کردین.موفق باشین